وقتی محدثه لجباز می شود
هفته پیش 7صبح رفتم دانشگاه و ساعت 8 شب رسیدم و طبق معمول
پنج شنبه ها شامو خونه مادر شوهرم موندیم بعد از شام اماده شدیم
که بیایم خونه اما طبق معمو ل همیشه محدثه خانم تشریف نمی اوردن
از ما اصرر به رفتن و از خانمی پا فشاری برای موندن اون وسط هم پدر شوهرم
همش میگفت بهش زور نگید و با رضایت ببریدش منم خیلی ناراحت شدم و
با خود م گفتم مگه نمیبینی چقدر خستم دیگه رضایتو کجای دلم بزارم خلاصه
چند دقیقه ای با فکر عصبانییت از دست پدر شوهر گذشت و وقتی که دیدم بنده
خدا با اینکه چشماش از زور خستگی به زور بازه و چندین برابر خسته تر از من اما
همش دنبال راضی کردن محدثه اس به رفتن با دادن خوراکی های مختلف و همش
بهش می گه برو خونتون مامانت خسته اس گناه داره واقعا از دست خودم ناراحت
شدم که چرا اینقدر بی انصاف و عجولم .به نظرم توی این دنیا علاوه بر اینکه همسر
خوب یه نعمت بزرگه داشتن پدر شوهر و مادر شوهر خوب هم نعمت بزرگیه و من
هر شب قبل از خوابم از این بابت خدارو شکر میکنم اینارو نوشتم که بعدا که محدثه
بزرگ شد و وبلاگشو خوند از این مطلب چند در س مهم بگیره 1 همیشه یادش باشه
و بدونه که برای بزرگ شدنش چقدر پدر جون و مادر جونش زحمت کشیدن
2-زود قضاوت نکنه و عجول نباشه
3-همیشه و در همه حال احترام بزرگترشو نگه داره و اجازه نده حرمت ها شکسته بشه
همیشه دعام برای عسلی اینه که شوهری با خصلت های اخلاقی باباش گیرش بیاد
و به خوبی باباش همینطور پدر شوهر و مادر شوهری به خوبی پدر جون و مادر جونش