محدثهمحدثه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عاشقانمونپیوند عاشقانمون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

محدثه عسل مامان و بابا

لغت نامه

بیمارستان ------ایماستان  دکتر -----------تو تور قران ---------دوران شقایق -----شتاید هواپیما-------هماپیما قطار --------اتار اتوبوس -----اتوسوس روزه ---------بوزه رقیه-------دودیه
12 مرداد 1393

جا بجایی

چند وقتی بود که درگیر کارهای خونه جدید بودیم که بالاخره تموم شد و در تاریخ 93/3/9 نقل مکان کردیم دختر گلم هفته اول هرروز میگفت که بریم خونه خودمون اما دیگه کم کم عادت کرده و میگه مامان اتاقمو دوست دارم .این روزا هم که من امتحان دارم واقعا دختر خوبیه و کنارم میشینه و نقاشی می کشه و میگه مامان دلس بخون ابول شی قربون عزیزم بشم که این همه مهربونه ...
23 خرداد 1393

عقیقه 92/2/25

چند وقتی بود که برای دخملی همش حادثه پیش می اومد پدرجونشم  معتقد بود که چون خیلی شیرین زبون شده چشمش زدن و براش یه گوسفند عقیقه کرد  .ممنون از پر جون   ...
28 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

رفته بودیم به مناسبت روز پدر برای پرجون راکی چیر بخریم محدثه یه میز تحریر اونجا دید و سریع نشست روش و بعد هم گفت پدر من اینو دوس دارم خرش باباشم با شنیدن این حرف کلی غش و ضعف رفت و قربون صدقه دخملی و قرار شد براش بخره منم که ای بابا جا نداریم اما اخرشم تسلیم دختر و پدر شدم     ...
24 ارديبهشت 1393

پرنسس کوچولو

این روزا دخترم خیلی خیلی خواستنی و ملوس شده دیروز رفته بودیم بیرون سرشو از شیشه ماشین اورده بود بیرون و می گفت چی خبره .امروز صبح هم  می گفت مادل شوشی کردم بعد از کلی حروف رو تکرار کردن فهمیدم منظورش شو خی بوده .به بابا جان و مامانا هم می گه پر جون و مارجون .هر روز که مبگذره من بیشتر عاشق عسلم میشم   ...
21 ارديبهشت 1393

سهل انگاری

  چند وقتیه محدثه همش در حال خریدن شمشیر و ماشینه                                  دیروز محدثه به باباش گفته بریم هونه مامانا باباشم گفته نه نمیریم مامانا دیگه مارو دوست نداره محدثه هم از دبروز همش از من می پرسه مامان مامانا دیده دوست نداره   من بدم .امروزم که از صبح همش میگه حالم خوب نیست منم بردمش پیش مامانا اما هر کاری کردم نیومد توی خونه  و برگشتیم ما ادما بعضی مواقع ناخواسته کارهایی می کنیم که غیر قابل جبرانه . امروز اسم یکی از عروسکاشو گذاشته نلیله ...
10 ارديبهشت 1393

خبر خبر

ا  امروز از کانون زنگ زدن و گفتن انتقالیت درست شده .باورم نمیشه به همین سادگی  یکی  از ا رزوهای دست نیافتنیم به وقوع پیوسته؛ البته به لطف پدر شوهر عزیزم . ...
27 فروردين 1393

دلنوشته

خدایا تورا سپاس میگویم برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین و دلگیر و بارانی ...... برای غروب هایی که صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوشم میرسید و مرا به یادت می انداخت  و یادم می آمد  که مدتیست از سپاست غافل شدم ...... خدایا بابت تمام لحظه های شاد زندگی ام ..... برای خنده هایم خوشی هایم ...... و بهانه هایم برای گریستن ....... تو را سپاس می گویم خداوند مهر و ماه .... خداوند رحمان و رحیم ... برای تمام لبخند های محبت و امید بخش دوستان و برای دست های یاری رسان در وقت نیاز ....... برای تمام زیبایی ها ..... برای وچود گلها ..... ستارگان و ماه و خورشید که هستن تا ما باشیم ....... خدایا در این روزهای آغازین سا...
8 فروردين 1393